عشق پر دردسر پارت ۲۵

#نیکا
دو سال از ازدواج من و ممد می‌گذشت
یه روز با دیا رفتیم خرید که یهو من حالم بد شد و سیاهی مطلق...........




#دیانا
دوشنبه بود با نیکا رفتیم میدون تکسیم واسه خرید
که یهو نیکا حالش بد شد و يکدفعه افتاد و بیهوش شد
خیلی ترسیدم و سریع زنگ زدم به آمبولانس
رفتیم بیمارستان بعد از چند مین هم ارسلان و اردیان همراه با ممد اومدن
من بچه رو از ارسلان گرفتم و بهش گفتم که بره پیش ممد و حواسش بهش باشه




#ممد
ساعت نزدیک ۵ بود که یهو گوشیم زنگ خورد دیدم دیانا هست یه ترسی توی دلم افتاد
جواب دادم و گفت که نیکا حالش بد شدو و بردش بیمارستان و لوکیشن رو هم برام ارسال کرد
با ارسلان سریع لباس بچه رو پوشیدیم و رفتیم بیمارستان
وقتی رسیدیم رفتیم داخل و از پرستار سوال کردم که بیماری به نام نیکا فلاحی رو آوردن اینجا اتاقش کجاست






#ارسلان
وقتی فهمیدیم نیکا رو بردن بیمارستان با ممد سریع رفتیم بیمارستان
از پرستار پرسیدیم که بیماری به اسمه نیکا فلاحی رو آوردن اینجا اتاقش کجاست ؟
که یهو دیانا رو دیدم و به ممد گفتم داداش دیانا
رفتیم پیش دیانا
بچه رو ازم گرفت و بهم گفت که برم پیش ممد و حواسم بهش باشه





#نیکا
چشامو باز کردم دیدم توی یه اتاقی هستم و چند تا هم دم و دستگاه بهم وصل هست
از پرستار پرسیدم که اینجا کجاست و اونم گفت که بیمارستان
بعد از چند مین دیدم که ممد اومد تو اومد بغلم حس خیلی خوبی داشتم




#دیانا
دکترش اومد بیرون و رو به ممد کرد و گفت میتونید برید توی آقای محترم و ممد هم سریع رفت داخل
بعد رو به ما کردم و گفت که از بیمارتون آزمایش گرفتیم و جواب آزمایش به ما نشون داد که خانم فلاحی باردار هستن
تبریک میگم
از خوشحالی از دکتر پرسیدم که میتونیم بریم داخل گفتن بله که میتونید
و من و ارسلان و اردیان رفتیم داخل






#ارسلان
به محض اینکه رفتیم داخل دیانا رفت بغل نیکا و بهش گفت که بارداره و منم بهش تبریک گفتم
اگه لایک ها به بیست برسه پارت بعدی رو میزارم
دیدگاه ها (۱۷)

عشق پر دردسر پارت ۲۶

عشق پر دردسر پارت ۲۷

عشق پر دردسر پارت ۲۴

عشق پر دردسر پارت ۲۳

رمان بغلی من پارت ۶۸ارسلان: جواب پیامشو دادم میخوای بری خون...

فرار من

#عشق _ جنایت 🔪پارت27میا: رفتیم پایین  تا صبحانه بخوریم ینا :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط